کورش کمالی شنبه بیستم خرداد ۱۴۰۲، 14:38
بهرام کِشوادگان، هم او که دَوان به نزد پدرش ، سپهدار گودرز میشتابد و از جاماندنِ
تازیانهاش در دست دشمنان خبر میدهد. پدر از او میخواهد، که از آوردن تازیانه در دل سپاه دشمن درگذرد. اما بهرام این واقعه را برای خویش ننگی جاودانه میداند. پس چنین پاسخ میدهد:نبشته بر آن چرم نام من استسپهدار پیران بگیرد به دستشوم تیز و تازانه باز آورموُگر چند رنج دراز آورمچنین گفت بهرام جنگی که: مننیَم بهتر از دوده و انجمنبه جایی تُوان مُرد کآید زمانبه کژی چرا بُرد باید گُماناز آن طرف برادرش گیو نیز در تلاش برای بازداشتنِ بهرام از آوردن تازیانه درمیماند و انواع تازیانههای گرانقیمت و پیشینهدار را به او پیشنهاد میدهد. اما سخن بهرام یک کلام است:شما را ز رنگ و نگارست گفتمرا آن که شد نام با ننگ جفتگرایدون که تازانه بازآورموگر سر زکوشش به گاز آورمچنین گفت با گیو، بهرام گردکه این ننگ را خوار نتوان شمردبهرام سوار بر اسب به سوی رزمگاه میرود. رزمگاهی که خون جوانان وطن برای پاسداری از نام ایرانزمین به خاک اندوده شده بود.همی زار بگریست بر کشتگان برآن داغدل بخت برگشتگان بهرام در میان تن چاکچاک فرزندان ایرانزمین یکایک میگشت و ناله سرمیداد.همی زار بگریست بهرام شیرکه زار ای سوار جُوان دلیرچه تو کشته اکنون چه یک مشت خاکبزرگان بدیوان و تو در مُغاک؟سراسر همه دشت پر کشته دی زمین چون گل ارغوان کِشته دیدوزآنجا سوی قلب لشکر شتافتهمی جست تا تازیانه بیافتاما دیباچه فردوسی...
ادامه مطلبما را در سایت دیباچه فردوسی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 123yar بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1402 ساعت: 22:21